رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

قندعسل مامان ،عشقم ، دوست دارم

زیارت حضرت معصومه(س)

  السلام العلیک یا نگین قم  (سلام بر بانوی مطهره )         گل پسرم برای اولین دفعه 9/خرداد/92 به زیارت  حضرت معصومه (س) به همراه مامان و بابا و خانواده   ی خاله آرزو اینا رفته.....             من و مامان دلارام بعد از ظهر یه سر رفتیم خونه ی خاله آرزو اینا و اونه شام برامون درست کردن و بعد از خوردن کو کو سیب زمینی به همراه بابا امیر و خانواده علی رضا اینا ساعت 10 شب راه اوفتادیم  به سمت قم و ساعت 4 صبح هم خونه بودیم .زیارت کوتاه و دلچسبی بود با اینکه رادمهر کوچولو کمی اذیت کرد و سختش بود...آخه خوابش مییومد...
1 شهريور 1392

عینک

  آقا رادمهر تازه چند روزی از یک سالگیش گذشته بود که وقتی مامان و بابا عینک   آفتابی میزنند میخواست از اونها بگیره و به چشمهای خودش بزنه.5 -6 روزه بعد    که به خرید رفته بودیم بابا امیر برای قند عسل این عینک خوشگل زرد و آبی رو  خرید.روزها که میریم بیرون میزنه به چشمهای خوشگلش ...   این عکس رو با عینک بابا امیرم انداختم...     این یکی عکس رو هم وقتی 12 ماه داشتم  با عینک بابا بزرگم (بابا جهان )  انداختم...   ...
1 شهريور 1392

صندلی بادی

این صندلی رو که فندقم روش لم داده و کیف میکنه  سوغات  و یادگار مکه ست . این سوغات رو زن عموی مامان دلارام حدودا 10 _12 سال قبل که مکه رفته بودن برای مامان دلارام آوردن .مامانی گفته بود این که سایز من نیست ایشون گفته بودن حالا نگهدار برای بچت.اون موقع مامانی فقط 15_16 ساله بوده...      ا لبته زن عموی مامان دلارام الان مادر شوهر مامانیم هستن.... ...
1 شهريور 1392

اولین هدیه ی مامان و بابا

تاب تاب عباسی       خدا چقدر تو نازی   من دوست دارم                      تو بازی به من بگی یه رازی       عزیز دلم این  اولین هدیه ی منو بابا امیر به مناسبت  تولد یک سالگیت هست .از چند روز قبل   از تولدت  مامان دلارام سفارش داده بود اما متاسفانه تا آقای مغازه دار برن بازار و بیارن شما    14ماهه شدی  .... .       پسر قشنگم خودت  تاب بازی میکنی و تاب رو حرکت میدی . حتی گاهی اوقات یازیگوشی...
1 شهريور 1392

آرایشگر قند عسلم

    این بنده ی خدا دنبال یه دونه پسر منه،الان میارمش یه دقیقه یجا  وایسا.....   بعد از تولد یک سالگی رادمهر جان ، تصمیم گرفتم بعد از 5 ماه که خودم  یعنی مامان دلارام موهای فندقشو اصلاح میکرده اونو به آرایشگاه پیش دوست بابا امیر که اسمشون آقای ولی غفوری هست ببرم البته به اتفاق بابا امیر ....     بابا امیر رادمهر جان رو برد برای اصلاح موهاش....مامان دلارام هم داشت لباس میپوشید که بره آرایشگاه دنبال عسلش چون میدونستم بهم احتیا ج میشه...  که البته 5 دقیقه نشد که بابا امیر زنگ زد شما هم بیا...   این عکس  از قبل از آرایشگاه ر...
1 شهريور 1392
1